دارم گله از یار چرا یاریم نکرد
رحمی به حال منقلب و زاریم نکرد
از بس که زجر دیده دلم خونِ خون شده
در حیرتم از او ز چه دلداریم نکرد
پرسیده ام ز خود که چرا یار باوفا
فکری به حالِ بی کسی و خواریم نکرد
ماندم به کار خویش پریشان و خسته دل
گویا توجهی به گرفتاریم نکرد
یک عمر دم ز شاه شهیدان حسین زدم
آیا نگه به اشک و عزاداریم نکرد ؟!!!
بی اعتنائیش به یقین بی دلیل نیست
بی ارزشم که دوست خریداریم نکرد
نه نه بس است حرف گزاف ای شکسته دل
دیگر مگو که یار چرا یاریم نکرد
جلال الدین حیدری
اشعاری برای سردار قاسم سلیمانی
یار ,بی ,ز ,یاریم ,بس ,نکرد ,چرا یاریم ,یار چرا ,دارم گله ,از یار ,گله از
درباره این سایت