داغ تو دارد این دلم جای ِ دگر نمی شود
دیده عقل مست تو ، چرخه چرخ پست ِ تو
گوش طرب به دست تو بی تو به سر نمی شود
جان ز تو جوش می کند دل ز تو نوش می کند
عقل خروش می کند بی تو به سر نمی شود
خمر ِ من و خمار ِ من باغ من و بهار ِ من
خواب من و خمار من بی تو به سر نمی شود
جاه و جلالِ من تویی مکلت و مالِ من تویی
آب ِ زلال من تو یی بی تو به سر نمی شود
گاه سوی وفا روی گاه سوی جفا روی
آن ِ منی کجا روی بی تو به سر نمی شود
دل بِنَهَند برکنی ، توبه کنند بشکنی
این همه خود تو میکنی بی تو به سر نمی شود
بی تو اگر به سر شدی زیر جهان زبر شدی
باغ ارم سقر شدی بی تو به سر نمی شود
گر تو سری قدم شوم ور تو کفی علم شوم
ور بروی عدم شوم بی تو به سر نمی شود
خواب مرا بِبَسته ای نقش مرا بشسته ای
وز همه ام گسسته ای بی تو به سر نمی شود
گر تو نباشی یار من گشت خراب کار من
مونس و غم گسار من بی تو به سر نمی شود
بی تو نه زندگی خوشم بی تو نه مردگی خوشم
سر ز غم تو چون کشم بی تو به سر نمی شود
هرچه بگویم ای صنم ، نیست جدا ز نیک و بد
هم تو بگو ز لطف ِ خود بی تو به سر نمی شود
مولانا
مولانا
اشعاری برای سردار قاسم سلیمانی
,تو ,سر ,بی ,نمی ,ز , ,به سر ,بی تو ,تو به ,سر نمی
درباره این سایت